اختصاصی گروه سیاسی/ نیکان توحیدی
در صبح روز شنبه ۲۹ آذر ۱۴۰۴، قوه قضاییه جمهوری اسلامی اعلام کرد که حکم اعدام عقیل کشاورز، دانشجوی رشته معماری دانشگاه شاهرود، به اتهام جاسوسی برای اسرائیل اجرا شد. قوه قضاییه به محل دقیق اجرای حکم اشاره نکرده، اما منابع حقوق بشری میگویند که احتمالا حکم غیرانسانی اعدام در زندان ارومیه اجرا شده است. اعدام عقیل کشاورز، یکی از آخرین حلقههای زنجیره طولانی اعدامهای سیاسی و امنیتی در ایران پس از جنگ مستقیم ۱۲ روزه با اسرائیل است.
عقیل کشاورز، جوانی اهل اصفهان که هیچ سابقه نظامی یا دسترسی به اطلاعات حساس نداشت، به گفته مقامات دستگاه قضایی به دلیل تصویربرداری از برخی اماکن عمومی و ارتباط از طریق فضای مجازی با عوامل خارجی، به مرگ محکوم شد.
او در اردیبهشت ۱۴۰۴ در ارومیه بازداشت شده بود و طبق گزارش نهادهای حقوق بشری، تحت شکنجه شدید قرار گرفته و اعترافات اجباری از او اخذ شده است.
این اعدام نه تنها زندگی یک دانشجو را پایان داد، بلکه نمادی از الگویی تکراری در رفتار جمهوری اسلامی پس از شکست سنگین در جنگ 12 روزه است. جنگی که از ۲۳ خرداد 1۱۴۰۴ آغاز شد و با دخالت مستقیم آمریکا و حملات گسترده اسرائیل به تأسیسات هستهای، نظامی و زیرساختهای ایران، به آتشبسی تحمیلی در سوم تیرماه ختم شد.
در این جنگ، بیش از یک هزار نفر در ایران کشته شدند، از جمله فرماندهان ارشد سپاه پاسداران و دانشمندان هستهای. در مقابل، ایران توانست با شلیک موشکهای بالستیک به اسرائیل پاسخ دهد، اما ناکامی در دفاع و ناتوانی در تامین امنیت و از دست دادن بخش عمدهای از برنامه هستهای، کشور را در نقطه ضعف قرار داده است.
پس از پایان جنگ، جمهوری اسلامی به جای تمرکز بر بازسازی و مقابله واقعی با نفوذ خارجی، موجی از بازداشتها و اعدامها را به راه انداخت. طبق گزارشهای رسمی، بیش از ۷۰۰ نفر به اتهام ارتباط با اسرائیل بازداشت شدند، اما نهادهای حقوق بشری مانند عفو بینالملل رقم واقعی را بیش از دو هزار نفر تخمین میزنند. بسیاری از این بازداشتشدگان، شهروندان عادی، اقلیتهای قومی و مذهبی بودند.
در این میان، اعدامها به اتهام “جاسوسی برای موساد” به ابزاری برای ارعاب داخلی تبدیل شد. از ابتدای تا به امروز حداقل ۱۳ نفر به اتهام جاسوسی برای موساد و اسرائیل اعدام شدهاند که ۱۱ اعدام پس از جنگ ۱۲ روزه ثبت شده است. اسامی این 13 نفر عبارت است از: محسن لنگرنشین، پدرام مدنی، اسماعیل فکری، مجید مسیبی، محمدامین مهدویشایسته، ادریس آلی، آزاد شجاعی، رسول احمد رسول، روزبه وادی، بابک شهبازی, بهرام چوبی، جواد نعیمی و عقیل کشاورز.
– سه نفر در زندان ارومیه در تیرماه ۱۴۰۴ اعدام شدن که ادعا شد در ترور محسن فخریزاده، در سالهای پیش نقش داشتند، اما فعالان حقوق بشر تأکید کردند که آنها کارگران روزمزد بودند و دسترسی به اطلاعات حساس نداشتند.
– روزبه وادی، پژوهشگر هستهای، در مرداد سال جاری اعدام شد. او یکی از معدود مواردی بود که به برنامه هستهای مرتبط بود، اما محاکمهاش غیرعلنی و بدون دسترسی به وکیل مستقل برگزار شد.
– بابک شهبازی در شهریور ماه امسال اعدام شد که دستگاه قضایی او را جاسوس موساد خواند، اما خانواده و فعالان گفتند اعترافات تحت شکنجه گرفته شده است. بابک شهبازی نه نظامی بود و نه پژوهشگر هستهای، او تعمیرکار کولر گازی بود و اساسا دو سال قبل از جنگ ۱۲ روزه دستگیر شده بود!
– بهرام چوبی یا بهمن چوبی و یا بهمن چوبیاصل (دستگاه قضایی و رسانههای وابسته به دستگاه قضایی حتی نام وی را اشتباه اعلام کردند و وکیل وی در توییتی نوشت که نام اصلی موکلش بهرام است و نه بهمن)، که دستگاه قضایی او را “یکی از مهمترین جاسوسان موساد” نامید و در مهر ماه اعدام شد، در حقیقت متخصص کامپیوتر بود!
– محمدامین مهدوی شایسته یکی دیگر از اعدامشدگان به اتهام همکاری با اسرائیل است. محمدامین در زمان اعدام 27 ساله بود و شغل او در هیچ منبعی ذکر نشده است، اما نکته مهم این است که وی 9 ماه قبل از جنگ دوازده روزه و به اتهام توهین به مقدسات اسلام بازداشت شد و پس از جنگ به جاسوسی برای اسرائیل متهم گردید و ادله اثبات جرم هم به همراه داشتن افشانه فلفل بود!
– و در نهایت، عقیل کشاورز، که مانند اکثر موارد، دانشجویی معمولی بود و ادعا شد از اماکن نظامی عکس گرفته است.
چرا هیچ کدام از اعدام شدگان نظامی و اطلاعاتی نبودند؟
با توجه به اینکه رسانهها، فعالان حقوقبشری و نهادهای بینالمللی از جزییات پرونده اعدامیها بیاطلاع هستند، نمیتوان به طور دقیق درباره درستی و یا نادرستی حکم دستگاه قضایی اظهارنظر کرد، اما میتوان گفت که یک نکته مشترک در همه موارد وجود دارد و آنهم این است که هیچ کدام از اعدام شدگان جزو نیروهای نظامی نبوده و به طور قطع اطلاعاتی از ساختارهای پیچیده اطلاعاتی و امنیتی از جمله محل تردد، اسکان و یا جلسات فرماندهان ارشد نظامی که در طول جنگ ۱۲ روزه کشته شدند، نداشتند. هیچکدام از این افراد، فرمانده سپاه، مقام امنیتی یا کسی که به اطلاعات حیاتی مانند مکان اسکان و یا محل تردد فرماندهان، موقعیت پایگاههای موشکی یا برنامههای هستهای دسترسی داشته باشد، نبودند. در عوض، قربانیان اغلب جوانان، کارگران، اقلیتهای قومی یا فعالان بودند که در محاکمههای غیرعلنی، بدون شواهد مستقل و اغلب بر اساس اعترافات اجباری، محکوم شدند.
این شبهات سوالاتی جدیای ایجاد میکند مبنی بر اینکه اگر واقعاً نفوذ موساد در ایران چنان گسترده بود که جمهوری اسلامی ادعا میکند، چرا هیچکدام از این “جاسوسان” اطلاعات واقعی و حساس نظامی را در بازجوییها و یا دادگاهها ارائه نکردند؟ چرا هیچکدام محل دقیق اسکان فرماندهان سپاه، مسیرهای تردد آنها یا جزئیات پایگاههای زیرزمینی را در اختیار نداشتند؟ در جنگ 12 روزه، اسرائیل توانست با دقت بالا به اهداف حساس ایران ضربه بزند، که نشاندهنده نفوذ واقعی اطلاعاتی است، اما حاکمیت به جای برخورد با نفوذ واقعی در سطوح بالا، به اعدام شهروندان عادی روی آورد.
پاسخ روشن است، این اعدامها کمتر برای مقابله با جاسوسان واقعی و بیشتر برای اثبات ادعای اقتدار انجام شده و میشود. پس از شکست تحقیرآمیز در جنگ، که برنامه هستهای را سالها عقب انداخت و ضعف دفاعی نیروهای نظامی را برملا کرد، جمهوری اسلامی نیاز به ایجاد ترس داخلی داشت. این موج سرکوب، همراه با بازداشت هزاران نفر و اصلاح قوانین مرتبط با برخورد با جاسوسان برای مجازات شدیدتر، بخشی از استراتژی تلاش برای بقا است. حاکمیت تلاش دارد نشان دهد که هنوز بر اوضاع مسلط است، حتی اگر در برابر دشمن خارجی شکست خورده باشد.
عقیل کشاورز، مانند بسیاری پیش از او، قربانی این استراتژی شد. او دانشجویی بود که آرزوی آیندهای بهتر داشت، اما در دام اتهاماتی افتاد که بیشتر برای پوشاندن ناکامیها ساخته شده بودند. خانوادهاش تا آخرین لحظه امیدوار به عفو بودند، اما حتی فرصت خداحافظی را هم نداشتند. این اعدام، یادآوری تلخی است که در جمهوری اسلامی، عدالت قربانی امنیت ظاهری حاکمیت میشود.
در نهایت، چرا دستگاههای اطلاعاتی و امنیتی و دستگاه قضایی به جای شکار جاسوسان واقعی در میان مقامات خود، به سراغ دانشجویان و کارگران میرود؟ چرا هیچ نظامی یا چهره سیاسی با نفوذ اعدام نشد؟ پاسخ در ترس از آشکار شدن نفوذ واقعی نهفته است. این اعدامها نه پیروزی بر دشمن خارجی، بلکه ابزار سرکوب داخلی هستند. جامعه ایران، که پس از جنگ 12 روزه بیش از پیش از حامیان نظام فاصله گرفته، با این اقدامات فقط بیشتر بیاعتماد میشود. آیا این چرخه ترس و سرکوب میتواند حاکمیت را نجات دهد، یا فقط سقوط آن را تسریع میکند؟ برای یافتن پاسخ این پرسش باید صبر کرد.