اختصاصی هموطن؛ گروه سیاسی/ سید امیر موسوی
جمعه شب گذشته، هر یک از خیابانها و معابر منتهی به مرکز پایتخت را به سمتی گز میکردید تا چشم کار میکرد، ترافیک بود و ترافیک! از بسته شدن مسیرهای منتهی به میدان انقلاب که بگذریم، خیابانهای فرعی و کوچه پسکوچههای حوالی آن هم، حتی با موتورسیکلت به سختی قابل عبور و مرور بود.
همانگونه که چشم شهروندان تهرانی در چندساله صدارت علیرضا زاکانی بر کرسی ریاست بلدیه پایتخت به آن عادت کرده به چشم گرداندن مختصری میشد به علت این ترافیک از روی بنری، بیلبوردی، نشانهای به علت این ترافیک فلجکننده پی برد؛ پویش فرهنگی «مقابل ایران زانو میزنید و عبرت میشوید»!
تا اینجای مسئله، منهای ترافیکی که در آغاز به آن اشاره شد، اتفاق عجیب و غریبی در جریان نیست. جماعتی از شهروندان این شهر به تدارک شهرداری پایتخت برای حضور در یک ایونت فرهنگی و نشستن پای کنسرت چند خواننده گرد هم جمع شدهاند. اما، ماجرا نه به یک کنسرت و گردهمایی چند صد نفره که به کلان مسئلهای برمیگردد که جامعه امروز ایران را مثل خورهای به نیش گرفته و ول کن نیست؛ «تبعیض».
به گواه صاحبنظران و کارشناسان حوزه اجتماعی و اساتید جامعهشناسی سیاسی، آنچه بیش از «فقر» میتواند به سست شدن بنیانهای یک جامعه منجر شود، همین کلمه پنج حرفی است. چرا که بر پایه تحلیل همین صاحبنظران، اگر چنانچه؛ فقر، کاستی یا محدودیتی شکل عام داشته و طیف اکثریت غریب به مطلق یک جامعه-خواه یک خانواده چند نفره باشد و خواه، اجتماع ۹۰ میلیون نفری شهروندان یک مملکت-را شامل شود به هر ترتیب، امکان عبور از بازه زمانی آن محرومیت و محدودیت، دور از ذهن نیست. اما مشکل و مسئله بزرگتر، دقیقا از همان جا آغاز میشود که بخشی از آن جامعه تا زیر چانه درگیر آن محرومیت و دامنه پیامدهای کشنده آن باشند و بخش اقلی از همان جامعه، متنعم و برخوردار از فوائد آن محرومیت. در واقع، چنین جامعهای به جهت تجربه تلخ چشیدن طعم تبعیض، رفته رفته رنگ گسست به خود گرفته و آبستن عصیان و زدن زیر میز این نابازی خواهد شد.
به این منوال که عطف به همین نمونه جمعه شب، شهروندان عاصی و کلافهای در کوچه و خیابانهای مرکز شهر به چشم میخورند که با تماشای ترافیک فلج کننده و در نظر گرفتن علت آن در حال تجربه خشمی فروخورده از محرومیتی مشمئزکننده هستند. شماری از این طیف شهروندان درجه چندم، گرفتاریهای جابجایی در شهری را در ذهن مرور میکنند که دست کم، مدید مدتی است که با بنر اداره شده و ترافیک، جزو لاینفک روزمرگی آن است. شمار دیگری از این جماعت در ذهن مرور میکنند که همین چند صباح قبل، کنسرت همایون شجریان-فارغ از جدال میان موافقین و مخالفین برگزاری آن-، چطور با دخالت همین بلدیه و به بهانه فراهم نبودن زیرساختهای لازم لغو شده. النهایه، نگارنده و شاید بسیاری از همکاران روزنامهنگارش و جملگی فعالین منتقد سیاسی، خوب به خاطر دارند که چطور در میان عناوین اتهامی خود و رفقایشان به واسطه حضور در راهپیمایی ۲۵ خرداد ۸۸، عنوان «اخلال در ترافیک» در میان کرور، کرور عناوین اتهامی دیگر، خودنمایی میکرده است!
اینکه بخشی از جامعه شهروندان یک شهر برای حضور در یک کنسرت رایگان با چند خواننده در یکی از میادین اصلی شهر گرد هم بیایند با همه این اشارات و تفاسیر، محل بحث نیست اما، سوال اینکه آیا بخش دیگری از شهروندان همین شهر، امکان حضور در چنین برنامهای را حتی به صورت عامالمنفعه و نه از نوع حکومتی آن دارند؟ این شهر و کوچه و خیابان آن تا به کی در انحصار بیقید و شرط یک طیف و گروه خاص و در خدمت پروموت کردن منویات آن خواهد ماند؟ آیا چنین است که اقلیتی در این جامعه، شهروندان درجه یک و برخوردار و متنعم از همه مواهب شهروندی و اکثریتی، محروم، مظلوم و محجور از امکانات آن و البته شهروندان درجه دو و سه هستند؟
علاوه بر این، ایونت آقای شهردار در جمعه شب پایتخت، یک نمایش دیگری به همراه خود داشته که اشاره به آن هم دور از نقدی کهنه نیست. اینکه سازمان زیباسازی شهرداری تهران، اقدام به رونمایی مجسمه زانو زدن والریانوس، امپراتور روم شرقی در مقابل شاپور اول، پادشاه ساسانی کند، نمایش مبتذل آمیخته با نفاقی بیش نخواهد بود و اصطلاحا این حرفها، حرف دهان امثال زاکانی و اهالی کنونی ساختمان بهشت نیست.
چرا که این روزها-مشخصا پس از جنگ دوازده روزه-شاهد وطن، وطن گفتن جماعتی هستیم که گمان دارند با نصب چند بنر، برگزار چند ایونت با بودجه بیتالمال و نهایتا ساخت چند برنامه بیمخاطب در رادیو تلویزیون همپالگیهایشان، میتوانند ایران ستیزی و عنادشان با وطندوستیشان را ظرف چند دهه گذشته در قفسه راکد خاطر تار ملت آرشیو کنند و به ریش اکثریت طرد شده جامعه، قاه قاه
بخندند!
مگر با هیپنوتیزمی و ضربهای، چیزی بشود از خاطر برد که چطور امثال مصباح یزدیها تا همین چندی پیش، سعی داشتند تا گرد نیستی بر صورت هر تفکری بپاشند که ردی از وطندوستی در آن آشکار بوده! مگر با چنین حربهای بشود دست در دست فراموشی از خاطره کادر پیام نوروزی شخص اول مملکت روی گرداند که حتی به قدر یک سبزه ساده نیز، رنگی از آئینهای ملی در آن به چشم نمیخورده. مگر به دست اختلال ذهنی، روانی، چیزی بشود از یاد برد که چطور ظرف سالیان سال، کرور، کرور شهروندان وطن دوست، دلسوز و میهنپرستی چون تاجزادهها، موسویها و دیگر چهرههای ملی پشت میلههای منحوس اوین و دیوارهای بلند حصر، شقیقه و ریش سفید کردهاند. مگر، مگر و هزاران مگر دیگر که در دنیای موازی هم امکان آن به تعداد میلیونها ایرانی-فارغ از هر قومیت، مذهب و آئینی-شدنی و ممکن نخواهد بود.
بلی! اتحاد و انسجام ملی با «ای ایران» بخوانهای پای پروازی و بنرپوش کردن شهرها ممکن نیست! مردم، چشم دارند، گوش دارند، میبینند، میشنوند و حافظهشان هم الحمدلله سرجاست! اگر تا صبح قیامت هم اگر ایونت رایگان و راهپیمای غرب تا شرق شهر را با میلیاردها تومان بودجه بیتالمال و برپایی فلان موکب و بهمان شهربازی صلواتی برگزار شود، باز در بزنگاه و مبادا روزها، این اکثریت جامعه هستند که باید ردای کنشگری بر تن کرده و با تمام حافظه کوتاه و نزدیکشان از عملکرد حاکمان، نسبت به هر فعل یا ترک فعلی تصمیم بگیرند.
اگر تمام آنچه حاکمیت از جامعه برای نگهداشت و تحکیم مختصر مشروعیت تهکشیده خود نیاز دارد در قواره و اندازه شرکت کنندگان در این دست ایونتها و راهپیماییهای ده کیلومتری و امثالهم کفایت میکند که خلص و تمت! اما اگر بناست تا شاهد مشارکت آحاد جامعه از هر نوع نگرش و نگاهی در مقدرات اجتماعی و سیاسی باشیم تا دیرتر نشده؛ آقایان باید به جای پهن و پهنتر کردن هر روزه این بساط تبعیض آمیز گردهمایی و تجمع هواخواهان خود، بستر لازم برای حضور متکثر همه نحلههای فکری و سبکهای زندگی در مناسبات اجتماعی را فراهم کرده و اگر حتی، تنها به بقای خود و ملکشان هم میاندیشند، ردای آشتی با اکثریت بر تن کنند. وگرنه به قول آن پیرمرد کشاورز که روزگاری در همین نزدیکی، خطاب به آقای وزیر گفته بود؛ خودشان میدانند و مملکتشان!