اختصاصی گروه اجتماعی / رها صدیق
نسل Z ایران، نسلی که با ناکامیها و وعدههای شکسته بزرگ شده و امیدی به آینده پایدار ندارد، این روزها در قلب یک فریاد تاریخی قرار گرفته است؛ فریادی که با مرگ مهسا امینی، جوانی که پس از بازداشت به اتهام «پوشش نامناسب» جان باخت، شعلهور شد و به اعتراضات سراسری با شعار «زن، زندگی، آزادی» انجامید. این نسل، فراتر از یک جنبش اعتراضی لحظهای، نماد اعتراض به محدودیتهای ساختاری و فرهنگی است؛ محدودیتهایی که آزادی فردی، هویت زنانه و حق انتخاب پوشش را به چالش کشیدهاند. نوجوانان و جوانان دهه هشتادی و نودی، با نگاهی انتقادی به هنجارهای اجتماعی و سیاستهای ایدئولوژیک حاکم، ایستادگی کردهاند و این مقاومت را نه تنها علیه قوانین دستوری حجاب بلکه علیه نابرابریها و فشارهای اجتماعی گستردهتر تعبیر میکنند. مرگ مهسا امینی و واکنشهای میلیونی به آن، نشاندهنده خشم انباشتهشده و نارضایتی عمیق این نسل از سیاستهای تحمیلی است و روشن میکند که نسل Z دیگر حاضر به پذیرش بیچونوچرای محدودیتها نیست و با شعاری ساده اما پرقدرت، خواستار بازپسگیری حقوق مدنی و انسانی خود شده است.
اما پاسخ نظام به این اعتراض، سرکوب و خشونت بود: بر اساس گزارش نهادهای مستقل، دستکم ۵۳۰ معترض کودکان کشته شدند و بیش از ۲۲ هزار نفر بازداشت شدند. در این بستر، نسل Z نه فقط با فقدان آینده شغلی و آموزشی، که با فشار بر آزادی فردی و جنسیتی مواجه شد؛ فشارهایی که حجاب اجباری، سانسور رسانهای و قانونگذاری ایدئولوژیک به آن دامن زدند. شکاف میان ارزشهای رسمی و واقعیت زندگی روزمره برای این نسل عمیقتر شد و بسیاری، اسلامیات تحمیلی را نه بهعنوان دینداری آزاد، که بهعنوان ابزار سرکوب تجربه کردند. علیرغم این سرکوب، هزاران جوان با ایستادگی در برابر فشارها، حجاب اجباری و محدودیتهای جنسیتی را کنار میگذارند، صدایشان را بلند میکنند و خواستار بازتعریف هویت، آزادی و هنجار در ایراناند، حرکتی که نه فقط اعتراض به یک قانون، که تقاضا برای بازنگری کلان در مناسبات قدرت و ساختار اجتماعی است.
قتل مهسا امینی نقطه عطفی بود؛ تکانهای که شکاف نسلی، تنش میان ساختار و خواست اجتماعی، و نیاز به اصلاحات بنیادین را نمایان کرد. امروز نسل Z، با ناامیدی از وعدههای دیرینه و تجربه تلخ سرکوب، دیگر فقط دنبال آیندهای بهتر برای خود نیست؛ بلکه خواهان جامعهای است که حق انتخاب و کرامت انسانی را از «اختیار حکومت» به «حق طبیعی مردم» بدل کند. حالا بعد از گذشت سال ها نسل زد به تعبیر برخی دچار فروپاشی روانی شده است. به گونه ای که بسیاری از آنها امیدی به آینده روشن در ایران ندارند و همگی به فکر راهی برای فرار از ایران هستند. در چنین شرایطی حاکمیت با سوءاستفاده از فرهنگ خودخواهی و مذهبی ایرانی ها مشروعیت خود را تثبیت کرده است. این در حالی است که جامعه روز به روز به لبه پرتگاه نزدیک تر می شود. گریزی از فروپاشی نیست اما اینکه چه زمانی آب به نقطه جوش برسد و اعتراضات شعله ور شود نامشخص است.
نسلی ناامید و بی انگیزه
در همین راستا، دکتر احمد بخارایی به «هموطن» گفت: «وضعیت جامعه در کل ناپایدار و آشفته است و ناامیدی نسلهای مختلف را در بر میگیرد. حتی سالمندان نیز دچار این بحران شدهاند و بنابراین این ذهنیت مختص نسل جوان نیست. جامعهای که در آن آشفتگی دیده میشود، نشاندهنده پیوستگی تنگاتنگ اجزای آن است. آنچه مشاهده میکنیم، در نسل جدید فاقد گروه مرجع و الگوهای رفتاری مشخص است. هنجارهایی که باید رعایت شوند، رعایت نمیشوند و این موضوع ممکن است به هنجارشکنی تعبیر شود.»
وی افزود: «نسل جدید نیز مانند سایر قشرها، نسبت به آینده دچار ناامیدی است و این وضعیت محصول سیاستگذاریهای کلان نظام سیاسی است که مسائل را در چارچوبی ایدئولوژیک و ذهنی میبیند و بررسی میکند. طی سه سال اخیر هیچ مسئله و آسیب اجتماعی سیر نزولی نداشته و روند همواره صعودی بوده است. میانگین معدل دانشآموزان نزدیک به ده یا کمتر است که نشاندهنده ناکارآمدی آموزش و پرورش، حتی در بعد آموزشی، پرورشی و تربیتی است. در ظاهر آموزش و پرورش پابرجاست، اما در عمل دانشآموزان باید تربیت شوند، فرهنگ و ارزشها منتقل شود و گروههای مرجع مشخص شوند، امری که تحقق نیافته است.»
بخارایی ادامه داد: «بیان این نکته ضروری است که انگیزه دانشآموزان به دلیل بیکاری بیش از نیمی از فارغالتحصیلان و فقدان شغل مرتبط با رشتههای تحصیلی، کاهش یافته است. در چنین شرایطی چگونه میتوان به آینده امیدوار بود؟ چگونه میتوان از تحصیل و دانشگاه لذت برد؟ ناامیدی نه تنها در نسل جدید بلکه در سایر نسلها نیز به شدت مشاهده میشود و روزبهروز افزایش مییابد. این نسل خواهان دیده شدن، شنیده شدن و پذیرش نوآوریهایش است، اما هیچیک از این موارد محقق نشده است. همگان به دنبال راهی برای فرار از کشور هستند.»
وی در پاسخ به پرسشی درباره همگامی نسل جدید با سیاستهای رسمی بیان کرد: «نظام سیاسی در چارچوبی ایدئولوژیک گرفتار شده است. موضوعاتی مانند حجاب و برابری جنسیتی نمونهای از این فاصله میان نسلها و سیاست حاکم است. فشارهای مذهبی و قوانین سختگیرانه، مانند گشت ارشاد، نمیتوانند نسل Z را وادار به رعایت کنند. سیاستهای اجرایی گذشته نیز نشان داده است که چنین اقدامات تهاجمی، اثربخش نبوده و تنها هزینهبر بودهاند. جامعه ایران در مسیر فروپاشی اجتماعی قرار دارد و اجبار نمیتواند نسل جدید را به رعایت هنجارها وادار کند.»
دکتر بخارایی افزود: «نمونههای مشاورین نسل جوان در دولت، بیشتر جنبه صوری و نمایشی دارند و نمایندگی واقعی این نسل را نمیکنند. چرا که آنها مانند دیگر جایگاهای خویشاوند سالاری است. در کجای دنیا شما دیدید که مشاور رییس جمهور از نسل زد باشد؟! در جوامع پیشرفته، جامعهشناسان و روانشناسان پیامها و نیازها را تحلیل کرده و به سیاستگذاران منتقل میکنند. این فرآیند منطقی و اثرگذار است، اما در کشور ما اغلب اقدامات شکلگرایانه و فاقد محتوا هستند. حاکمیت در حالی سعی در واقع گرایی دارد که روز به روز از واقعیت دور می شود.»
وی با اشاره به نگرش نسل Z درباره وطن گفت: «نسل جدید نسبت به وطن احساس تعلق کمتری دارد و معتقد است ایران متعلق به جناح اقلیت تندرو است. این بحران هویتی در سطوح دانشآموزی، قومی، ملی و حتی جهانی مشهود است. وقتی فرد نتواند با خواستهها و نیازهای خود ارتباط برقرار کند، نمیتواند با جامعه تعامل موثری داشته است. وقتی جوان نتواند با درون خوداش به صلح برسد، قطعا با بیرون از خوداش هم نمی تواند. در چنین حالتی گسست اجتماعی شکل می گیرد یا به تعبیری نسبت به عرق ملی خنثی می شود. از سوی دیگر وقتی آب را حرارت می دهید، در یک درجه ای ابتدا تبدیل به بخار می شود و بعد به نقطه جوش می رسد. از لحاظ فرهنگی ما کمی دیر اقدام می کنیم و به اصطلاح برای مدتی خود را تسلیم شرایط می کنیم به خاطر این است که گاهی جنبه خودخواهی ما به جنبه دیگرخواهی می چربد. بنابراین ابعاد فرهنگی و مذهبی ایرانی ها به تثبیت وضعیت موجود کمک می کند. نظام سیاسی از این فرهنگ ایرانی ها سوءاستفاده می کند و گمان می کند مشروعیت سیاسی دارد. متاسفانه فرهنگ ما تقویت کننده سیاست های نظام شده است.»
بخارایی در پایان پیشبینی کرد: «آینده این وضعیت قابل پیشبینی است. در گذشته بارها درخصوص مشکلات محیط زیستی و فقدان آب به دولت هشدار داده بودیم اما گوش شنوایی برای آن وجود نداشت. بنابراین به لحاظ علمی وضعیت موجود قابل پیش بینی بود. این روزها مشکلات روند صعودی در پیش گرفتند. به طور مثال بیکاری، طلاق، هنجارشکنی و انحرافات اجتماعی همگی افزایشی هستند. اگر وضعیت به همین روال پیش رود جامعه به سوی انحطاط می رود، کما اینکه این روزها رفته است. اعتراضات ممکن است شعلهور شود، اما تاکنون تحولات کوتاهمدت مانند گرانی بنزین یا مسائل حجاب تأثیر قابل توجهی نداشتهاند. از لحاظ فرهنگی، دیر اقدام میکنیم و تسلیم شرایط میشویم. بیتفاوتی سیاسی و اجتماعی هنوز وجود دارد، مشارکت در انتخابات پایین است و فرهنگ مطالبهگری ضعیف و منفعتطلبانه است. ایدئولوژی مذهبی و رعایت ناقص امانت، به وضعیت موجود کمک کرده و نظام سیاسی از این شرایط بهره میبرد. در نهایت جامعه به لبه پرتگاه نزدیک شده است.»