آذر منصوری نوشت:
از زمانی که بخشهایی از مستند ترانه علیدوستی را دیدم، زخمی عمیق بر دلم نشسته است؛ زخمی که تنها متعلق به یک هنرمند نیست، بلکه نشانهای از رنجی جمعی است که سالهاست بر پیکر جامعه ما تحمیل میشود. دیدن دستهای ترانه و شنیدن روایت رنجی که بر او گذشته، انسان را ناگزیر به پرسشهای جدی و دردناک میکشاند؛ پرسشهایی که سالهاست دلسوزان این سرزمین آنها را تکرار کردهاند، اما گوش شنوایی برایشان وجود نداشته است.
پس از شنیدن خبر بیماری او بعد از زندان، بسیاری از ما پیگیر احوالش بودیم؛ نه از سر کنجکاوی، بلکه از نگرانی و همدلی. اما آنچه امروز بیش از هر چیز ذهن را مشغول میکند این است که چرا هشدارها و انذارها درباره پیامدهای اصرار بر سیاستهای تحمیلی، از جمله در حوزه پوشش، نادیده گرفته شد و کار به جایی رسید که هنرمندی چون ترانه علیدوستی باید چنین رنجی را تجربه کند.
هنرمندانی که قرار بود روایتگر شادیها، غمها و زندگی مردم باشند؛ کسانی که سرمایه فرهنگی این کشورند و میتوانند نام ایران را با هنر و خلاقیتشان بلندآوازه کنند، چرا باید مشمول آزار، محرومیت و حذف شوند؟ به کدامین گناه؟ و به چه بهایی همچنان عدهای بر اجرای سیاستی شکستخورده اصرار میورزند؟
سالها گفتیم همانگونه که پوشش امثال ما انتخاب ماست، اجازه دهید آحاد جامعه نیز بر اساس ارزشها و باورهای خود انتخابگر باشند. تحمیل، هیچگاه به نتیجهای جز شکاف، خشم و بیاعتمادی نخواهد رسید. امروز هم میگوییم محرومکردن هنرمندان از حرفهای که حاصل سالها تلاش و مهارت آنهاست، تنها یک برخورد فردی نیست؛ این روند، القاگر پدیدهای خطرناک است که جامعه را به «خودی» و «غیرخودی» تقسیم میکند و سرمایه انسانی کشور را فرسودهتر از پیش میسازد.
روایت تلخ و در عین حال شجاعانه آنچه بر ترانه علیدوستی گذشته و همراهی گسترده افکار عمومی با این درد و رنج، شاید یکی از بیدارکنندهترین هشدارها باشد. هنوز هم دیر نشده است. بپذیرید که اشتباه کردهاید؛ اصلاح، نشانه ضعف نیست، نشانه عقلانیت و مسئولیتپذیری است.