گروه سیاسی / ماهور ایرانی
جمهوری اسلامی در طول بیش از چهار دهه حیات خود، همواره بر یک تصور بنیادین تکیه کرده است: اینکه با کنترل فضا، حذف منتقدان و سرکوب سازمانیافته، میتوان روایت رسمی را حفظ کرد و تاریخ را مهار کرد. زندان، در این منطق، ابزاری برای خاموشکردن صداها و شکستن ارادهها بوده است. اما گفتوگوی اخیر مصطفی تاجزاده با مجله فرانسوی لوپوئن نشان میدهد که این تصور، دستکم امروز، بیش از هر زمان دیگری فروپاشیده است. این متن نه یک اعترافنامه است، نه یک بیانیه انقلابی و نه حتی یک ناله از رنج زندان؛ بلکه گزارشی آرام، مستند و در عین حال بیرحمانه از وضعیت نظامی است که از درون، توسط یکی از وفاداران سابقش، به محک کشیده میشود.
تاجزاده از جایگاهی سخن میگوید که برای جمهوری اسلامی بهشدت خطرناک است. او نه یک مخالف تبعیدی، نه فعال ناشناس شبکههای اجتماعی، نه رهبر یک گروه برانداز مسلح است. او محصول خود این نظام است؛ کسی که در ساختار قدرت حضور داشته، از اصلاح درونسیستمی دفاع کرده و سالها کوشیده جمهوری اسلامی را از مسیر فروپاشی دور نگه دارد. وقتی چنین فردی، از درون زندان، با لحنی متین و بدون هیجان، از پایان امکان اصلاح سخن میگوید، این دیگر نقد سیاسی نیست؛ این تشریح مرگ تدریجی یک پروژه است.
نخستین نکتهای که در این گفتوگو جلب توجه میکند، ناتوانی زندان در ایفای نقش سنتی خود است. تاجزاده نه خود را قربانی معرفی میکند، نه طلبکار است، نه پر از خشم و نفرت. این بینیازی عاطفی از انتقام، عملاً دستگاه سرکوب را بیدفاع میکند. جمهوری اسلامی همواره کوشیده زندانیان سیاسی را یا عامل دشمن جلوه دهد یا انسانهایی سرشار از کینه و عقده. اما در این روایت، زندان نه محل شکستن انسان، بلکه مکانی برای تأمل، بازاندیشی و حتی تقویت صداست. این اعترافِ ساده که «زندان صدای مرا خاموش نکرد» در واقع اعترافی علیه کل نظام سرکوب است؛ چرا که نشان میدهد پرهزینهترین ابزار حاکمیت، کارکرد خود را از دست داده است.
در تحلیل تاجزاده، این ناکارآمدی تصادفی نیست. جامعهای که زیر فشار تورم مزمن، فقر گسترده، سقوط ارزش پول ملی، نابودی محیط زیست، بحران آب، ناکارآمدی مدیریتی و فساد سیستماتیک زندگی میکند، دیگر با تهدید زندان مرعوب نمیشود. او از پدیدهای سخن میگوید که حکومت از بیان آن پرهیز دارد: جابهجایی توازن ترس. در این وضعیت، این حکومت است که از جامعه بیم دارد، نه جامعه از حکومت. این ترس را میتوان در واکنشهای عصبی، در سرکوبهای پیشدستانه، در بستن هر روزنه گفتوگو و در امنیتیسازی هر مطالبه اجتماعی مشاهده کرد. نظامی که میترسد، ناچار به تشدید فشار است؛ و همین تشدید فشار، بهطور پارادوکسیکال، فرسایش مشروعیت را سرعت میبخشد.

تحلیل او از جنگ دوازده روزه نیز در همین چارچوب قرار میگیرد. تاجزاده آگاهانه از افتادن در دام دوگانهسازیهای تبلیغاتی پرهیز میکند. نه روایت پیروزی جمهوری اسلامی را میپذیرد و نه خوشخیالی کسانی را که گمان میکردند بمباران خارجی میتواند گره بحران ایران را بگشاید. از نظر او، این جنگ بیش از آنکه نقطه عطف باشد، آینهای بود از بنبست. اسرائیل نتوانست نظام را فروبپاشد و جمهوری اسلامی نتوانست امنیت شهروندان و حتی فرماندهان ارشد خود را تضمین کند. در این میان، جامعه ایران نه پشت حکومت ایستاد و نه جنگ را فرصتی برای رهایی تلقی کرد. این بیطرفی سرد، شاید مهمترین پیام جنگ بود: فاصله عمیق مردم با هر دو سوی خشونت.
حتی در زندان، جایی که حکومت انتظار دارد آخرین سنگر ترس باشد، این واقعیت عیان شد. به گفته تاجزاده، زندانیان سیاسی در جریان حمله به اوین نه به دنبال فرار بودند و نه بهرهبرداری سیاسی از دخالت خارجی. این رفتار، برخلاف تبلیغات رسمی، نشان میدهد که جامعه سیاسی ایران برخلاف حاکمیت، به هزینههای سنگین فروپاشی خشونتآمیز آگاه است. جنگ نه مشروعیت تازهای برای جمهوری اسلامی تولید کرد و نه اپوزیسیون را به قدرت خارجی گره زد؛ بلکه صرفاً بحران اعتماد را عمیقتر کرد.
پس از جنگ، واکنش حکومت قابل پیشبینی بود. بهجای کاهش فشار و تلاش برای ترمیم شکافها، راهحل بار دیگر در تولید رعب جستوجو شد. افزایش پروندههای امنیتی، تهدید فعالان، محدودسازی بیشتر جامعه مدنی و تلاش برای تحمیل دوباره اقتدار از دسترفته. تاجزاده این مسیر را نه نشانه قدرت، بلکه علامت ضعف میداند. حکومتی که برای بقا ناچار است دائماً جامعه را بترساند، در واقع فاقد منابع اقناع است. چنین حکومتی شاید بتواند موقتاً سکوت ایجاد کند، اما ثبات نمیسازد.
نماد روشن این شکست، مسئله حجاب است. تاجزاده صراحتاً میگوید که حجاب اجباری دیگر قابل بازگشت نیست.
این گزاره نه یک تحلیل آرمانی، بلکه توصیف یک واقعیت اجتماعی است. زنان ایرانی، با پرداخت هزینههایی سنگین، این حوزه را از کنترل حکومت خارج کردهاند. عقبنشینی پلیس، تناقض قوانین، و سردرگمی نهادهای رسمی، همگی نشانه فروپاشی اقتدار هنجاری نظاماند. حتی اگر حکومت بخواهد، دیگر ابزار لازم برای بازگرداندن وضعیت پیشین را ندارد؛ زیرا جامعهای که یکبار تجربه نافرمانی موفق را پشت سر گذاشته، بهسادگی به عقب برنمیگردد. شکست حجاب اجباری، در واقع شکست یکی از ستونهای اصلی ایدئولوژی جمهوری اسلامی است.
در این بستر، تاجزاده به سراغ مهمترین تابوی سیاسی سالهای گذشته میرود: اصلاحات. او بدون تلاش برای تبرئه خود یا همفکرانش، میپذیرد که پروژه اصلاحطلبی به بنبست رسیده است. نه به این دلیل که اصلاحطلبان نخواستند، بلکه به این دلیل که ساختار قدرت اجازه نداد. از نگاه او، پس از اعتراضات ۱۳۹۶، نظام بهویژه شخص رهبر جمهوری اسلامی، تصمیم گرفت بهجای مدیریت تضادها، مسیر یکدستسازی را پیش ببرد. این تصمیم، بیش از هر چیز، ریشه در بحران جانشینی داشت؛ تلاشی برای متمرکز کردن قدرت در سالهای پایانی حیات سیاسی رهبری نظام جمهوری اسلامی. نتیجه این سیاست، حذف نیروهای مستقل، تضعیف نهادهای انتخابی و حاکمیت مدیرانی بود که وفاداریشان بر شایستگیشان میچربید.
تاجزاده با صراحت ریشه بحران را در سه عامل بههمپیوسته میبیند: ساختار منسوخ و غیرپاسخگوی حکومت روحانیت، سیاستهای پرهزینه و ایدئولوژیک رهبری و نظامی که نخبگان را حذف و چاپلوسان را ارتقا میدهد. این تحلیل، در واقع نقض روایت رسمی جمهوری اسلامی است که همه مشکلات را به تحریم یا دشمن خارجی نسبت میدهد. در این روایت، دشمن اصلی درون ساختار است؛ در خود شیوه حکمرانی.
از همینجا عبور صریح از خط قرمز رخ میدهد. تاجزاده آشکارا از ضرورت تغییر قانون اساسی، برگزاری انتخابات آزاد، تشکیل مجلس مؤسسان و حذف اصل ولایت فقیه سخن میگوید. این سخنان نه یک پیشنهاد تاکتیکی، بلکه اعلام این واقعیت است که بدون تغییر بنیانهای حقوقی قدرت، هیچ اصلاحی پایدار نخواهد بود. ولایت فقیه، در این تحلیل، نه ضامن ثبات، بلکه منبع اصلی بحران است. این موضع از زبان کسی بیان میشود که سالها به حفظ چارچوب نظام متهم بود و دقیقاً به همین دلیل برای جمهوری اسلامی خطرناک است.
در عین حال، تاجزاده مرز خود را با خشونت و مداخله خارجی روشن میکند. او مخالف براندازی خونین است و تجربههایی مانند افغانستان را یادآوری میکند تا نشان دهد دخالت نظامی خارجی نه آزادی میآورد و نه دموکراسی، بلکه اغلب به فاجعهای چندلایه منتهی میشود. این موضع، اگرچه با عطش انتقام یا ناامیدی بخشی از جامعه همخوان نیست، اما بر یک محاسبه عقلانی استوار است؛ هزینه فروپاشی خشونتآمیز میتواند بسیار بیش از هزینه تحمل یک گذار دشوار اما مسالمتآمیز باشد.
در نقد غرب، تاجزاده همزمان جمهوری اسلامی و سیاست تحریم را زیر سؤال میبرد. او تحریمهای گسترده را نه ابزاری برای تضعیف حکومت، بلکه عاملی برای فرسایش جامعه مدنی میداند. از نظر او، تحریمها به حکومت امکان میدهند تا ناکارآمدی خود را پنهان کند و فشارها را به گردن دشمن خارجی بیندازد. تنها تحریم قابل دفاع، تحریم هدفمند ناقضان حقوق بشر است؛ نه سیاستهایی که زندگی روزمره مردم را نابود میکند و حاکمیت را در موضع قربانی قرار میدهد.
پیشنهاد نهایی تاجزاده، هرچند در نگاه نخست دور از دسترس به نظر میرسد، اما در بستر بحران قابل فهم است: ایجاد اراده ملی برای گذار از طریق صندوق رأی، مجلس مؤسسان و همهپرسی. او وضعیت امروز ایران را با نظامهایی مقایسه میکند که در ظاهر قدرتمند بودند، اما به دلیل فقدان اصلاح ساختاری، ناگهان فروپاشیدند. از نگاه او، تعویق تغییر، نه ثبات میآورد و نه امنیت، بلکه هزینه اصلاح را برای آینده سنگینتر میکند.
وقتی از او پرسیده میشود که چرا همچنان به رهبر نامه مینویسد، پاسخ روشن است؛مخاطب اصلی این نامهها مردماند. این نامهها تلاشی است برای شکستن سکوت، برای ثبت یک روایت و برای آنکه تاریخ بداند برخی از درون، پیش از فروپاشی، هشدار دادهاند. این راهبرد، بیش از آنکه معطوف به تغییر فوری باشد، معطوف به شکلدهی حافظه جمعی و آمادهسازی جامعه برای لحظههای تعیینکننده است.
گفتوگوی مصطفی تاجزاده با لوپوئن، در نهایت، نه سند مظلومیت یک زندانی است و نه پروژهای تبلیغاتی. این متن، روایت پایان یک توهم است؛ توهم امکان اصلاح بدون تغییر ساختار، توهم کارآمدی سرکوب در جامعهای که دیگر نمیترسد، و توهم نجات از طریق بحران و جنگ. جمهوری اسلامی در این روایت، نه در آستانه پیروزی تاریخی، بلکه در موقعیت فرسایشی قرار دارد که هر روز ادامه آن، هزینه بیشتری بر کشور تحمیل میکند.
این شاید خطرناکترین نوع نقد برای یک نظام سیاسی باشد؛ نقدی بیهیجان، مستند و برخاسته از درون. نقدی که نه وعده بهشت میدهد و نه نسخه معجزهآسا، اما با دقت نشان میدهد که وضع موجود پایدار نیست. جمهوری اسلامی، در آینه این گفتوگو، با جامعهای روبهروست که دیگر فریب نمیخورد و دیگر نمیترسد. آینده، چه حاکمیت بخواهد چه نخواهد، ناچار است به این واقعیت پاسخ دهد.