مناظره آقایان سلیمانی اردستانی(روحانی این ویدیو) و حامد کاشانی را دیدم. دو تفکر که بنا به طبع آدمی نگاهی متفاوت به وقایع تاریخی داشتند، ممکن است با گزارههایی در این مناظره همنظر نباشم اما چیزی که با آن موافقم، اصلِ مناظره است؛ اینکه آدم بتواند حرفش را بزند و بعد حرفش در بوته نقد گذاشته شود. این خودش نشانهای از عقلانیت است. این نگاه من هم صرفا از نتایج مدرنیتۀ نیست چون امام جعفر صادق، بنیانگذار مکتب فقهی ـ کلامی شیعه، برای فکر مخالف جا باز کرده بود. چنانکه در منابع شیعه-از الاحتجاج طبرسی گرفته تا توحید شیخ صدوق و الکافی کلینی-آمده است: هم ابنأبیالعوجاء و هم دیصانی، که از نامدارترین ملحدان و دهریان زمان خود بودند، پای درس او حاضر میشدند و بیپروا مناظره میکردند. در هیچجا هم نقل نشده که آن سخنان که گاهی تند و تُرش هم میشد، پاسخی تندتر گرفته باشد یا این افراد بهخاطر همان حرفها تهدید یا تخریب شده باشند.
پس ورود من به ماجرای این ویدیو از زاویۀ «حق گفتوگو» یا «احترام به بزرگتر» نیست؛ از منظریست که در تجربه زیستهام بارها و بارها دیدهام و آن اینکه آدمهای تندرو، معمولاً تندرو میمانند؛ تنها مسیر تندرویشان عوض میشود. این را برای کسانی میگویم که احتمالاً با دیدن این ویدیو قند غیرتمندی در دلشان آب شده و فکر میکنند دکانشان مشتری پیدا کرده.
در ادبیات جامعهشناسی سیاسی، پدیدهای هست به نام «چرخش تندروانه» توضیحش ساده است: نیروهای افراطی، برخلاف تصور عوام، هیچوقت در یک جا بند نمیشوند. پژوهشها نشان میدهد این گروهها از همان اول با منطقی وارد میدان میشوند که ذاتاً بیقرار است، بیمسیر، و بر محور واکنشهای هویتی میچرخد. این منطق بر مبنای «احساس تهدید دائمی» میزید؛ احساسی که اگر بخواهد زنده بماند باید دائماً «دشمن تازه» بتراشد یعنی اگر یک وقتی پای بیرق یکی سینه میزند و تیزی میکشد فردا روی همان بیرق خط میاندازد . او –در غالب موارد- نه معتدل میشود و نه اگاه، فقط موضوع نفرت بیلجامش عوض میشود .
چرخش تندروانه معمولاً از وقتی شروع میشود که یک گروه سیاسی یا مذهبی، خشونت یا طرد را به ابزار مشروع تبدیل میکند. از همان لحظه، ابزار بر صاحبش سوار میشود و هویت گروه را شکل میدهد. گروههایی که «کنش خودسرانه» را نشانه تعهد و غیرت و دفاع از حقیقت میدانند، آرامآرام فضای تنفس خود را تنگ میکنند: اول «دیگریِ بیرونی» را میزنند؛ بعد نوبت «خودیِ متفاوت» میشود؛ بعد «خودیِ منتقد»؛ و آخر سر هم سرِ صاحبخانه را نشانه میروندیعنی همان کسانی که روزی برایشان مرجعیت داشتند بر این اساس هیچگاه در زندگی وقعی به تندروها نگذاشتهام از هر جهت و جناحی که باشند.
پژوهشهای جامعهشناسانی مثل «تد گار» دربارۀ «ناامیدی نسبی»، نشان میدهد تندروها بر اساس اصول ثابت عمل نمیکنند؛ بلکه به شدّتِ احساس تهدید، واکنش نشان میدهند. کافیست این احساس کم شود یا دشمن اصلی حذف شود؛ بلافاصله گروه دنبال دشمن تازه میگردد. برای نیروهای افراطی، «خصم» همان هوا و اکسیژن است؛ بدون دشمن، هویتشان میمیرد. برای همین است که دائماً میدان خصومت جابهجا میشود و به قول بیهقی «احمق مردا» که فکر میکند با این جماعت عِدّه و عُدّه ساخته یا آن یکی که فکر میکند این تندروی سابق از گذشته بُریده و به او پیوسته.
ریشه مهمی از این رفتار در ساختار روانی-جمعی این گروههاست. وقتی خشونت یا طرد، معیار وفاداری شد، هر کس یک ذره از این معیار فاصله بگیرد سریع در مظان سوءظن میافتد. از همینجاست که اختلاف کوچک، گره کور میشود. گروههایی که با شعار پاکسازی «دیگران» شروع میکنند، خیلی زود به پاکسازی «خودیهای آلوده» میرسند. و چون این معیار هیچوقت دقیق تعریف نمیشود، دایره طرد هم همیشه بزرگتر و بزرگتر میشود.
در نظریههای رفتار فرقهای آمده است که گروههای افراطی با فرآیند «بستن هویت» کار میکنند: یعنی هویت گروه را چنان میبندند که هر نقد یا اصلاحی در آن معنای خیانت پیدا میکند. این بستهبودن راه گفتوگو را میبندد و هر اختلاف کوچکی را بدل به یک دشمنی تازه میسازد. نتیجهاش هم پیداست: این گروهها معمولاً دچار فروپاشی درونی میشوند، چون همان منطق حذفگر که ابتدا برای حذف دیگران بهکار رفته بود، بهمرور روی خودشان برمیگردد.
چرخش تندروانه فقط یک انحراف نیست؛ سازوکاریست درونی. گروه افراطی دشمن ثابت ندارد، چون نیازش به دشمن ثابت نیست؛ نیازش به «دشمنی» است. برای همین مسیرش دائم عوض میشود، اما رفتار اصلیاش همان میماند: حذف، توهین و تهدید. در این منطق، نه حقیقت مهم است و نه استدلال؛ مهم فقط بقاست. بقا هم با تولید خصومت تأمین میشود.