حمید مشایخی
یکی از خطرناکترین روندهایی که در سالهای اخیر در فضای اپوزیسیون ایرانی شکل گرفته، جایگزین شدن «تحلیل سیاسی» با «برچسبسازی» و «توهم توطئه» است. روندی که بهویژه در جریان سلطنتطلبی پررنگ در شبکههای اجتماعی و رسانههای فارسیزبان خارج از کشور، به یک الگوی رفتاری مسلط بدل شده است.
در این الگو، هر کنش اجتماعی، هر چهرهی محبوب، هر صدای مستقل و هر روایت متفاوتی که دقیقاً در امتداد خط فکری مسلط این جریان حرکت نکند، بهسرعت با واژگانی چون «پروژه»، «ترمز»، «نفوذی»، «اصلاحطلب»، «چپ»، «بازتولید نظام» یا «مهندسیشده» نامگذاری و از اعتبار ساقط میشود.
مسئله این نیست که نقد وجود دارد؛ نقد برای هر فضای سیاسی سالم ضروری است. مسئله این است که نقد جای خود را به حذف داده است. و حذف، نهتنها نشانهی ضعف دموکراتیک، بلکه نشانهی ترس است: ترس از محبوبیت مستقل، ترس از سرمایهی اجتماعی کنترلنشده، و ترس از اینکه در لحظهی موعود، این سرمایه در خدمت روایت رسمی جریان مسلط قرار نگیرد.
در این منطق، «پروژه بودن» دیگر یک ادعای قابل بررسی نیست، بلکه یک اتهام آمادهی مصرف است. کافی است یک چهرهی فرهنگی، هنری یا مدنی مورد توجه افکار عمومی قرار بگیرد، در رسانهای غیرهمسو بازتاب پیدا کند یا موضعی بگیرد که دقیقاً با دستور کار سلطنتطلبی همراستا نباشد تا بلافاصله این برچسب فعال شود.
مشکل اینجاست که اگر این منطق را تا انتها دنبال کنیم، هیچ کنش اجتماعیای ممکن نخواهد بود.
چون بدون رسانه، دیده نمیشود، بدون دیده شدن، موج ساخته نمیشود، بدون موج، فشار اجتماعی شکل نمیگیرد و بدون فشار اجتماعی، تغییری رخ نمیدهد.
اگر هر دیدهشدنی «پروژه» است، هر رسانهای «مهندسیشده» است، و هر محبوبیتی «مشکوک»، نتیجهاش چیزی جز فلج سیاسی نیست.
در پس این منطق، یک رؤیای خطرناک نهفته است: جامعهای تودهوار، یکدست و فرمانپذیر؛ جامعهای که قرار است در لحظهی مناسب، یکصدا از یک مرکز تصمیمگیری تبعیت کند. در این تصویر، هر صدای متفاوتی که از این نظم تخطی کند، تهدید تلقی میشود؛ به بهانههای مختلف و مندرآوردی، ولی به یک دلیل ساده که در آینده قابل کنترل نیست.
بااینحال، منطق جریان رقیب سلطنتطلبی هم در نوع خودش عجیب است. در آنسو، مسئله بیشتر انقطاع نخبگانی از جامعه است: جریانی که کنشهای خودجوش مردمی را، اگر با زبان و روایت خودش همخوان نباشد، یا فاشیستی مینامد، یا پوپولیستی، یا با تحقیر، بیاعتبار میکند. تنها تصویری از «مردم» پذیرفته میشود که از فیلتر این جریان عبور کرده باشد.
اگر در یکسو رؤیای تودهی مطیع در کار است، در سوی دیگر رؤیای مردمی پالایششده؛ دو مسیر متفاوت، اما با یک پیامد مشترک: تضعیف جامعهی واقعی و خنثیسازی کنش جمعی.
بزرگترین خطر این روند، نه برای یک چهره یا یک جریان، بلکه برای امکان کنش جمعی است.
وقتی هر حرکت خودجوشی پیشاپیش «مشکوک» اعلام میشود، وقتی هر محبوبیتی باید اول اعلام وفاداری کند تا مشروع شود، وقتی هر اختلاف نظری مساوی با «پروژه بودن» است، نتیجهاش جامعهای میشود که:
به هیچکس اعتماد ندارد
هیچ حرکتی را جدی نمیگیرد
و در نهایت، دست روی دست میگذارد
چنین فضایی، دقیقاً همان چیزی است که جمهوری اسلامی میخواهد: اپوزیسیونی که بهجای مقابله با قدرت، مشغول خنثیسازی خودش است.
برچسبزنی، توهم توطئه و حذف سیستماتیک صداهای مستقل، نه نشانهی هوشیاری سیاسی، بلکه نشانهی ضعف، ناامنی و ناتوانی در تحمل تکثر است.
جریانی که از محبوبیت دیگران میترسد، پیش از آنکه به فکر تغییر ساختار قدرت باشد، باید نگران مشروعیت خودش باشد.
دموکراسی و آزادی از دل جامعهی یکدست بیرون نمیآید. از دل جامعهی متکثر، پرصدا، پرتناقض و زنده بیرون میآید.